اشعار فارسی از خانم نصاری
تنهایم/
نگاهم کرد ومهرش را رهانید/
مگر در چشمه مهرش بسوزم/
نگاهی کرد واز حالش خبر داد/
که از دیدار تو سر بر ندوزم/
که دریای عشقت من اسیرم/
نگاهی کن توای در دانه دختر/
که تنهایم نمی ترسی بمیرم/
درون حجله دل بس خدا بود/
مگر می شد بجز عشق نخستین/
هوای دیگری آورد وافزود/
که از عشقش هزاران خوشکلی سوخت/
به امید لبش بلبل سحر خواند/
که گویی آسمان دل بر افروخت/
نگارش کردم آنچه جان طراوید/
به روح سبز گفتم بوسه ای ده/
که هرچه حق اشارت کرد خندید/
وقتی دل یه آدم بشکنه مثل شیشه
خورد بشه وبریزن اون توی کوچه
وقتی بهار سبز ویه از تو بگیرن
یاسهای سبز سبزاز تو باغچت بچینن
وقتی نگاه سبزی صد تازیانه داره
دیگه تو شهر دلها کیا کیا بهاره
وقتی مرغ عاشق یه همزبون نداره
یه وقت دلش می گیره مثل یه ابر می باره
وقتی تو شهر دلها بارون عشق نباره
وقتی که همدلی رو پشت سر جا بزاره
شب که میشه ستاره نور تو دلا می پاشه
ولی چه فایده افسوس دیگه اثر نداره
وقتی دلت می گیره همه رو جا می زاری
توی دلت عشق خدا رو داری
وقتی که تنها باشی دنیا صفا نداره
بدون عشق والفت بهار معنا نداره
دلم می خوات یشعری بگم واست بمونه
یه خاطره تو ذهنت از من جا بمونه
شاید که بعد از این هم دیگه منو نبینی
ولی اینو باور کن تو دلم می مونی
یکی دلم شکست ویکی مرهمش شد/
دنیا وفا نداره جدایی آخرش شد/
دلم پر از محبت قلبم پر از امید/
برای هر کسی که عشق از لبش می ریزه/
برای اون کسی که درد منو دوا کرد/
یه روز اومدم پیشش محبت صدا کرد/
تنگه غروبی حالا دلت یه نگیره
مثل دل شکستم پرپر بشه بمیره
قلبم گرچه شکسته اما پر از ستاره است
حتی اگر بمیره چون عاشق برنده است
کاش همه می دونستن عشق درمون نداره/
عاشق بشین بفهمین دنیا چقدر قشنگه/
یادت باشه همیشه یه دل برات می مونه/
وقتی که خسته باشی در بس واست می خونه/
دوس ندارم عزیزم تو را خسته ببینم/
تو چشمای خمارت غم وغصه ببینم/
یه دل بیشتر نداشتم اونم واسه تو دادم/
اگه بشکنه یه روزی به درد عشق می سازم/
بلور معرفت را
هجی کردم
وقتی رد هر ستاره
خاطره دی شد
و روز
آغاز هزار سال
فاصله
تا من از دلتنگی هایم بترسم
طرح/
در صحرای تنهایی/
اگر احساس هم خشکد/
گوشه پلکان خویش/
جای می دادم ترا/
در گذار ثانیه از من گذشتی /
خواب را بر چشم من یکباره بستی/
فکر کردم مرهمی بر درد باشی/
ناگهان سیلی شدی . دل را شکستی/
نازنین/
تو می دانی که تنها نا زنینی/
که با دلتنگی من همنشینی/
خدایی می کنی در کشور دل/
تو ماه آسمان . روی زمینی/
تفال با نگاهت کار من بود/
که هر شب از دلم غم را بچینی/
اگر چشمان نا محرم گذارد/
تو صبح قیامت بهترینی/
فاصله
بلور معرفت را
هجی کردم
وقتی دستهایم
بوی رویش می داد
وبه عظمت عشق واقف بود
ونگاه آفتاب را می فهمید
سلام به اون/
سلام به اون کسی که دستاش پر از بهاره/
دلش به پاکی صبح صدتا شکوفه داره/
بزار بگم از اول روشن بشه قضیه/
جواب مهربونی شعر وکردم هدیه/
ولی نمیدونم این بار شعرم ترانه میشه/
واسه یه آدم خوب یه حس تازه میشه/
نمیدون که ان بار وقتی اینو میخونی/
یه لحظه شادمیشی بعدش تو فکر می مونی/
تو را به خدا ببخشید اگه جسارتی شد/
حرفهای سبز وحتما" باید نوشته می شد/
اشعار فارسی از خانم نصاری
قلم برداشتم بر سینه برگ/
دل من عاشق بیخانه ای گشت/
سکوت وخلوت وشبهای نمناک/
گما نم آتش شوقش خبر داد/
نظرات شما عزیزان: